من به خاطر شغلم پر از داستانم. در همه ی روزهای تدریس بیش از آن که یاد داده باشم، یاد گرفته ام. خاص ترین لحظه ی کلاس ها جایی است که آدم ها شروع می کنند به گفتن داستانشان. ناب ترین لحظات است. گاهی به تلخی ها که می رسند اشک روی گونه هایشان را هاشور می زند، از آن اشک ها که صاحبش خیلی تلاش کرده که نیاید، آبروریزی نکند اما سرازیر شده. شگفت انگیز ترین چیزی که پای داستان هزاران انسان یاد گرفته ام توانایی عجیب و غریب آدمی است در تحمل کردن. و نقش «معنا» در افزایش تحمل آدم ها. اوج کلاس جاییست که انسانی جایی در زندگی در هم شکسته، ویران شده، فرو ریخته اما. اما همچنان با چشم های خیس سرتق به چشم های دنیای بدمصب نگاه کرده است و از رو نرفته. آن هایی که بزرگ تر از زخم هایشان بوده اند. با پاهای مجروح روحشان، هم چنان سرِپا ایستاده اند. حظ می کنیم همه در کلاس وقتی یکی از ما تعریف می کند که چه طور دنیا یک عااااالمه راند گوشه ی رینگ گیرش انداخته و لت و پارش کرده، اما ایستاده تا روزگار لعنتی خسته شده است. تا بلاخره راند او هم رسیده.

دوستی دارم که تنها فرزندش دختری دوازده ساله به نام نازنین، به خاطر سرطان جلوی چشمش آب شد و فوت کرد. در کلاس از خاطراتش با نازنین می گفت که چه طور با هم بازی می کرده اند. نازنین از پشت بابا را بغل می کرده، موهای بلندش را می ریخته دور سر بابای کچلِ حالا مودار، و سلفی می گرفته اند. تعریف می کرد که چه طور روز اول مدرسه با یک مقنعه ی بزرگ نازنینش شبیه یک مثلث کوچک بوده که کیفی پشتش است و. آخرین روز زندگی نازنین، در آغوش پدرش گذشته است. کلی حرف زده اند، گریه کرده اند و خندیده اند. آخرین سلفی را این بار دو تا کچل با هم گرفته اند. نازنین گفته است شب به خیر و خوابیده است و هنوز هم در خواب است. دوستم را دنیا تا می توانسته تکه پاره کرده. له کرده. اندوهگین است. با همه ی سلول هایش اندوهگین است اما تسلیم نیست. «جنگجوی اندوهگین» است. اندوهگین است اما امروز بابایِ کچل ده ها کودک سرطانیست. او می داند بچه های سرطانی را چه طور بخنداند. بلد است یک کودک با سرُمی در دست که بهانه می گیرد را از خنده روده بر کند. چهارسال این کار را برای یک نفر انجام داده است و حالا در جنگ با دنیای لعنتی، طرف بچه هاست. طرفدار دوآتشه ی بچه هاست.

رفقا، دنیا جای بدیست. من دیده ام. شما هم اگر در همین سیاره زندگی می کنید، دیده اید و می دانید. جای بدیست، اما ارزش جنگیدن دارد. دارد اگر معنای مبارزه تان را بیابید.

"مجتبی شکوری"


مشخصات

تبلیغات

محل تبلیغات شما
محل تبلیغات شما محل تبلیغات شما

آخرین وبلاگ ها

برترین جستجو ها

آخرین جستجو ها

ذوالفقار خريد کاغذ ديواري ، خريد لمينيت Measure نیلو رایانه سیستم های تهویه مطبوع Marquita دبستان سوده بندبـاز ناهموار